حرفهای ناگفته

اینجا من و دلم و حرفهای ناگفته

تبلیغات تبلیغات

الهی ..

_ همه جای خونه بهم ریخته و شلوغه .. و سردرد بهانه بود واسه جمع نکردن ، درسته نای هیچ کاری نداشتم ، ولی دست و دلمم به کار نمیرفت و نمیره ! همه زندگیم شده چشم انتظاری برای یه تماس و یه خبر خوب ... و انگار قفل شدم تو زمان ..  همسر عملا شل کرده و ترسهام یکی یکی داره به واقعیت می پیونده ..  و من همه توانمو جمع کردم که سرپا بایستم و نذارم بدتر شه ! واسه همینه که دیگه جون و حوصله ای برام نمونده ..  خداروشکر که اینجا هست ، که نوشتن هست،  وگرنه ...      _______________________________________   _ دیشب دورهمی کوچیک با صمیمیترین ها داشتیم .. ولی نرفتم .. داغون تر از ابن حرفا بودم که شرکت کنم ..  وقتی بهش فکر میکنم ، حسرت میخورم که کاش منم بودم و در جواب اون همه اصرار نه نگفته بودم ، ولی .. یکم که میگذره میبینم اون تایم ، آدم جمع نبودم و ترجیحم موندن تو حال خودم بود ..    _____________________________
ادامه مطلب

اختلاف

اینم از سبک و روش مادرشوهر .. !! گفتگویی که صورت نگرفت ، حرف رو هم هربار هی یکی برد ، یکی آورد !!  نتیجه چی شد ؟  اختلاف بزرگتر شد ، بقیه هم درگیر ماجرا شدن و دلخوری ها خیلی خیلی بیشتر شد و به چندتا خانواده دیگه هم کشیده شد !! اونوقت بازم بجای حل مسئله تو دنیای واقعی ، همه رو آرودن به فضای مجازی و طعنه و تیکه بارونه که توی استوری ها،  این و اون به هم میزنن !!!!! آخه چرا ؟!!!! همه از هم کینه به دل گرفتن و همه همو قضاوت میکنن بی اونکه بشینن حرف مستقیم حرف بزنن ! منم دلخورم ، منم نمیبخشم ..  ولی واقعا دلم نمی‌خواد اینجوری همه چی بهم بریزه ! بزرگتر که عاقلی نکنه ، از جوان کاری برنمیاد ! آقابزرگ که رفت همه ریختن بهم ! حیف حیف .. می‌دونم بالاخره افرادی مثل آقامحمود یا فاطمه ، دست به کار میشن و کمک میکنن حل بشه ..  ولی چرا مثلا مادرشوهر یا حاجی که بزرگتر هستن که عاقل و ریش سفید جمع هستن  باید این
ادامه مطلب

بهتر شدم

 یک هفته ای از مصرف دارو میگذره و به واقع حال بهتری نسبت به قبل دارم . انگار واقعا اون حجم فشار افکار و استرس و اضطراب تو وجودم کمتر شده .. همینطور گریه هام !  و این خیلی خوبه .. در حال بیخیال هم نیستم و حواسم به زندگی هست .  به نسبت قبل توجه بیشتری نسبت به دخترک نشون میدم و ابراز محبت میکنم . کمتر هم عصبی میشم و گیر میدم . اما ..  هنوز برای فرار از فکر ، به گوشی پناه میبرم و بازی های فکری .. ! هنوز حوصله زیادی ندارم و ترجیحم سکوت هست تا گفتگو با دخترک و همسر . که این خوب نیست ، اصلا خوب نیست .. واقعا و قلبا می‌خوام واسه دخترم بیشتر وقت بذارم و مادری کنم . ولی نمیتونم ..  کاش بتونم ... کاش بشه ..     
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها